شعر های اکبر درویش

قند چشمات

  قند چشمات   خبر داری دلوم در بند چشماته همیشه تشنه ی لبخند چشماته فشارم افته پائین ای خدایا…

2 سال ago

که حالت خوب نیست

  که حالت خوب نیست   تو هم مانند من ، به روی خودت نیاور بگذار فراموش کنی روزهای بد…

2 سال ago

اینگونه می توانی

  اینگونه می توانی   دوستت می دارم آن چنان شگفت آن چنان عظیم آن چنان عمیق آن چنان زیبا…

2 سال ago

برقص

  برقص   برقص برقص با من برقص تا روزگار نو تا صبح روشنی تا آغاز بهار گل روئیدن باغ…

2 سال ago

واجب شده است

  واجب شده است   واجب شده است جدا کردن سر از تن عاشق من ! من مرتد شده ام…

2 سال ago

مرغ طوفان

  مرغ طوفان   صدایش ، بلند و رسا بود گوش نواز آسمانی صدای مرِغ طوفان را می گویم که…

2 سال ago

سد

  سد   رود باشی جاری خروشان اما ، تا میخواهی به دریا برسی ، بر سر راهت سدی بسازند…

2 سال ago

در من

  در من   کسی می گرید کسی تنهاست در من در خود من خود من ...   منتظر آغوش…

2 سال ago

دوباره

  دوباره   حالی به حالی شدنم هر لحظه خالی شدنم از عشق تو پر شدنم نقش یه قالی شدنم…

2 سال ago

من همیشه باخته ام

  من همیشه باخته ام   من همیشه باخته ام زیرا ، خانه ی خود را ، بر روی امواج…

2 سال ago