قند چشمات خبر داری دلوم در بند چشماته همیشه تشنه ی لبخند چشماته فشارم افته پائین ای خدایا…
که حالت خوب نیست تو هم مانند من ، به روی خودت نیاور بگذار فراموش کنی روزهای بد…
اینگونه می توانی دوستت می دارم آن چنان شگفت آن چنان عظیم آن چنان عمیق آن چنان زیبا…
برقص برقص برقص با من برقص تا روزگار نو تا صبح روشنی تا آغاز بهار گل روئیدن باغ…
واجب شده است واجب شده است جدا کردن سر از تن عاشق من ! من مرتد شده ام…
مرغ طوفان صدایش ، بلند و رسا بود گوش نواز آسمانی صدای مرِغ طوفان را می گویم که…
سد رود باشی جاری خروشان اما ، تا میخواهی به دریا برسی ، بر سر راهت سدی بسازند…
در من کسی می گرید کسی تنهاست در من در خود من خود من ... منتظر آغوش…
دوباره حالی به حالی شدنم هر لحظه خالی شدنم از عشق تو پر شدنم نقش یه قالی شدنم…
من همیشه باخته ام من همیشه باخته ام زیرا ، خانه ی خود را ، بر روی امواج…