شعر

مرا رخصت چشم تو کافیه

  مرا رخصت چشم تو کافیه   مرا رخصت چشم تو کافیه که بر هم بریزم زمین و زمان زبر…

2 سال ago

من کجا ایستاده بودم

  من کجا ایستاده بودم   من کجا ایستاده بودم که باد ، پرپرم کرد !؟ من به زیر خاک…

2 سال ago

با جسم و روحی زخمی

  با جسم و روحی زخمی   جسم مرا ، با تمام درد هایش با تمام زخم هایش یادگار مانده…

2 سال ago

آه ای سیزده سالگی

  آه ای سیزده سالگی   آه ، ای سیزده سالگی مگر نحس بودی که مرا از پرورشگاه بیرون انداختند…

2 سال ago

کاشی در کنار کاش های دیگر

  کاشی در کنار کاش های دیگر   کاش نه زمان بود و نه مکان این دو ، مفهوم خود…

2 سال ago

مرگ شاعر

  مرگ شاعر   شکستند قلمش را و بستند قفلی محکم بر دهانش ... روز بعد ، مرده بود کسی…

2 سال ago

توحید چیست

  توحید چیست   توحید چیست جز به هم پیوستن من و تو وقتی که زنجره ها ، آواز وحدت…

2 سال ago

در جستجوی وحدت انسانی

  در جستجوی وحدت انسانی   می گشت بی آن که خسته شود جستجو می کرد در تاریکی با چراغی…

2 سال ago

انگشت نما

  انگشت نما   به بین مولای رومی شده ام رخت از تن به در آورده ام لباس سماع بر…

2 سال ago

بی واژه ام

  بی واژه ام   بی واژه ام واژه هایم را ، آب برده است و مردمانم را ، خواب…

2 سال ago