انگشت نما به بین مولای رومی شده ام رخت از تن به در آورده ام لباس سماع بر…
قند چشمات خبر داری دلوم در بند چشماته همیشه تشنه ی لبخند چشماته فشارم افته پائین ای خدایا…
اینگونه می توانی دوستت می دارم آن چنان شگفت آن چنان عظیم آن چنان عمیق آن چنان زیبا…
برقص برقص برقص با من برقص تا روزگار نو تا صبح روشنی تا آغاز بهار گل روئیدن باغ…
واجب شده است واجب شده است جدا کردن سر از تن عاشق من ! من مرتد شده ام…
بگذر بی تو بودن ، مرگ است نبودن هیچ بودن حتی هیچ نبودن ... با تو بودن ،…
دوباره حالی به حالی شدنم هر لحظه خالی شدنم از عشق تو پر شدنم نقش یه قالی شدنم…
من همیشه باخته ام من همیشه باخته ام زیرا ، خانه ی خود را ، بر روی امواج…
خوابیدن من با تو خوابیدن من با تو خوابیدن نور تا دور همبستری با یک گل هم خوابی…
من به تو نزدیکم من به تو نزدیکم به خودم اما دور لطف دیدن از توست ورنه من…