چه رنج غریبانه ای!؟ در میان زندگی ما مرده ایم چه رنج غریبانه ای!؟ اکبر درویش به…
قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک روشنک روشنک تاریک است خورشید اسیر ابرهاست اما روشنی می…
به باغ می اندیشم !! در باغ نیستم نه درختی نه گلی نه حتی سبزه ای هر چقدر هم که…
به سکون وصل شده ام ! نه پذیرش جبر را دارم نه توانسته ام خود انتخاب کنم میان جبر…
حتی اگر قطره باشی حتی اگر قطره باشی می توانی در مرداب بگندی یا بروی تا به دریا برسی…
آن چنان های آن چنانی !! لبانت را جلو بیاور با بوسه ، با من سخن بگو بگذار…