من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام ! جبرا به چیزی تن سپردم که نامش زندگی بود و…
من زمستانی ام ! کدام پرنده از قفس پر کشید و آواز خواند : بهار... بهار... بهار...!؟ من…
و به دریا رسید بر خلاف جریان آب شنا کرد اما به دریا رسید باور نمی کنید از رود…
سفره ات متبرک باد عشق عشق عشق سفره ات متبرک باد که تمام رویاهای من با تو شکل گرفت…
خواب دیدم !! خواب بودم خواب دیدم توهم های مترسک هایی را که به فکر اشغال جهان بودند خواب…
هنوز مانده بود ! بکارت کدام رویا ، دریده شد که اسب های چوبی سواران را بر زمین زدند…
که ما هر روز مصلوب می شویم !! عیسای ناصری ، به کدامین جرم تو را به صلیب کشیدند…
مترسک ها به جای منجی ها کارستان های ما بی کار ماند و بارستان های ما ، بی بار…