راه ما , …شگفتی نمودن !!_ چنان که ما شگفتی می نمائیم _در این جهان پر ز راز ,در این جهان پر ز اسرار ,در
کامل نمی شومخودم می شوم …پذیرفته ام که من آن عیسای ناصری نیستمکه باید صلیب بر دوش تا فراز جلجتا بالا برومنه بودا هستم که
فتنه این بود که تو در دل ما کردیدل تنهای ما تو چه رسوا کردیفتنه ها پا کردی ما رو شیدا کردیما رو عاشق کردی
یاران ,همدردم نبوده اید !با لبانتان همدردم مشویدچه ,گفتارهای لب زدوده شوندگفتارهای قلب اما ماندگار شوند.. چونان پیاله ی شراب باشیدکه پای برجای و محکم
افسوس ,که دیگر دیر استهر چند ,رنج نداشتن ها را ,آگاهانه ,احساس می کنیاما چگونه ,پای را ,بیرون از این هراس می کنی ؟ افسوس
قسمت هایی از نامه ی من به یونسکو :من همیشه به خانواده ها این مسائل را یادآوری می کنم ولی می دانم که آن ها
در تمام جهان سرگردان بودمبر هر چیزی که تو در آنی ,گواه بودمو دیدم که همه ی مردمان ,بی هوده بدین سو و آن سو
نان غزل ببخشاین سفره ی خالی رابرکت باشهمه ی بود و نبود مرادر کنار این سفره بنشینبا منکه همیشه انتظار را جار زده امتا ترانه
تا رسیدن به دریا راهی نیستحتی گر شبنم باشیحتی اگر کم باشی خم باشیخسته و درهم باشیتو , می توانی تو می توانیتو نباید خم
دنیایی که پیش چشمام می گیره رنگدنیایی ست که با شما دارم می بینمدنیایی ست که جز شما هیشکی تو اون نیستیه اطاقه که کنارتون