آخرین روز پیامبری یونس نبی
از دست نوشته های :
” در سایه ی ارتداد “
چون یونس ,
بعد از سال ها تلاش و پشتکار,
نتوانست حتی یک نفر را
به دین خود در آورد ,
ناامید شد
چگونه یک پیامبر,
این همه سال کوشش می کند
رنج می برد
اما کسی دعوت او را نمی پذیرد
و تنها می ماند !؟
آیا بر حق نیست ؟
آیا باطل است !؟
این گونه بود
که شهر و دیار خود را ترک کرد
و آواره ی کوه و بیابان شد
رفت و رفت ,
تا به لب دریایی رسید
و کشتی بزرگی را دید
که مسافران را سوار می نمود
تا با خود به سوی دیگر دریا ببرد
یونس هم ,
سوار آن کشتی شد
در میان راه ,
دریا طوفانی شد
مسافران و خدمه به فکر افتادند
تا با سبک کردن کشتی ,
بر امواج فائق آیند
شاید از غرق شدن کشتی جلوگیری کنند !
بار و بنه ,
و گاوان و گوسفندان اضافه را ,
داخل دریا ریختند
اما باز هم کشتی در حال غرق شدن بود
آن گاه قرعه انداختند
و هر سه بار
قرعه به نام یونس افتاد
همه با هم هم پیمان شدند
و یونس را به دریا انداختند
دریا طوفانی بود
و پر از موج های وحشی سهمگین
راه نجات دشوار بود
یونس خدا را به نجات خواند
و خدا فرمان داد :
شنا کن تا بتوانی به ساحل نجات برسی
یونس نبی گفت :
اما خداوندا
من شنا بلد نیستم
ناامید بود
و خداوند چنین گفت :
پیامبری که شنا نمی داند
بهتر است که در دریا غرق شود …
و این
آخرین روز پیامبری یونس نبی بود !
اکبر درویش . 18 دی ماه سال 1395

این روایت من است هر چند شاید خیلی ها آن را اشتباه بدانند و فکر کنند که ماهی بزرگی یونس را بلعید و به ساحل آورد . دیگر شعرهای در سایه ی ارتداد را می توانید در صفحات دیگر دنبال کنید
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس