احساس این روزای من احساس پرپر شدنه
انگاری این روزای سخت دشمن خونی ی منه
به هر کسی رو می کنم درد منو نمی فهمه
به بین چقدر تنها شدم تو دنیایی که بی رحمه
دنیایی از اندوه و غم مهمون سفره ی منه
قلبم تو این هجوم درد بی صدا داره می شکنه
آه دیگه من خسته شدم از ته دل داد می زنم
نمی خوام این روزا رو من پر صدا فریاد می زنم
احساس این روزای من مردنه اما بی صدا
به بین چه زجری می کشم تو بازی ی این لحظه ها
راه گریزی ندارم درها به روم بسته شده
دلم از این بازی ی شوم دلمرده و خسته شده
توی هجوم این روزا به بین دارم جون می کنم
فرو می ریزم تو خودم بی صدا دارم می شکنم
آه دیگه من خسته شدم از ته دل داد می زنم
نمی خوام این روزا رو من پر صدا فریاد می زنم
اکبر درویش .
14 اسفند سال 1391