اطلاعات تماس

این خسته ی زخمی ی تنها را ,
امشب ,
امنیت کدام آغوشی ,
پناه خواهد شد !؟

یوخلای بی صلیبی هستم 
که انفجارهای زمین ,
در قلبم ,
شکل می گیرد…

امشب که باز می ترسم ,
سر بر کدام سینه گذارم
تا گریه های درد سر دهم !؟

مرگ را شکست داده ام
اما ,
زندگی را به زانو نشسته ام
درمانده
مایوس
در آستانه ی افول …

امشب ,
مهربانی ی کدام صدا ,
باز در گوش من زمزمه خواهد کرد :
_ خورشید فردا را ,
با هم ,
به زیارت خواهیم رفت …!؟

اکبر درویش .. پاییزان سال 1391

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *