به دنیا آمدم ای داد به دنیایی پر از نفرت
به دنیایی پر از کینه پر از ذلت پر از خفت
پراز جنگ و پراز تبعیض پرازظلم و پراز زندان
همه جا مرگ آزادی شکسته حرمت انسان
به دنیا آمدم ای داد زمانی که کسی یار نیست
نمی بینم یکی همپا کسی را با کسی کار نیست
همه دشنه توی آستین همه دست جیب یکدیگر
همه تشنه به خون هم گرفته پشت هم سنگر
به دنیا آمدم ای داد چو قربانی به مسلخگاه
چو میشی زیر چنگ گرگ چو مرغی طعمه ی روباه
همیشه بر صلیب بودم ز شادی بی نصیب بودم
به دل داغ هزاران درد من آماج فریب بودم
به دنیا آمدم ای داد تو فصل قحطی فریاد
تو فصل گمشدن در راه هجوم فقر و استبداد
همه روزان چو شب تاریک گرفتار غل و زنجیر
صداها در گلو خاموش نبود جز ناله ی شبگیر
به دنیا آمدم ای داد همه چیز پوچ و کاذب بود
در این دنیای پر فتنه خدای ما چه غایب بود
مساوات عدل و آزادی شعار بود و شعور مرده
اسیر نفس خود بودیم به عشق رنگ فریب خورده
به دنیا آمدم ای داد به دنیایی که زیبا نیست
در این دوران بغض و درد کسی را یار و همپا نیست
همه در فکر بار خویش همه سر در گریبانند
دریغ همراه و همدردان غم من را نمی دانند
اکبر درویش . اسفند سال 1391