به من اعنماد کن تو را خوانده ام
به من اعتماد کن به بین مانده ام
کنار توام از ازل تا هنوز
ابد را نبین نغمه ی سینه سوز
به بین من تو را هیمه ام هیمه ام
که آتش کنی در شب سینه ام
تو گرم باشی و من بسوزم ولی
که روشن کنم خانه ات را دمی
بخوان تو مرا من که داد توام
بخوان صحت اعتماد توام
بذار سر روی شونه ام گریه کن
بگو هر چه می خواهی تو شکوه کن
به من شک نکن شک نکن هم صلیب
غریبی نکن با دل این غریب
به بین بازوانم هنوز جای توست
امیدم همه صبح فردای توست
به بین من تو را قصه ی جاده ام
همه رمز شب را به تو داده ام
تو صبح باشی و مرگ شب های تار
تو پاس داری آزادی در این دیار
به بین تکیه گاهت هنوز مانده ام
برای تو آواز عشق خوانده ام
تو آزاد باشی این مرز و بوم پایدار
که تا عدل و داد را کنی برقرار…..
اکبر درویش . 1391/9/7 . تهران