بی تو من خم بودم بی تو درهم بودم
بی تو من دل خسته بی تو من کم بودم
تا که عشق آغاز شد در دلم آواز شد
بر من تن زخمی عطش پرواز شد
از همه بگسستم چون به تو دل بستم
همچو رود به دریا به تو من پیوستم
ای عزیز همرنگ جفت همدردمن
تکیه بر تو کردم در شب بی روزن
بی تو تنها بودم یک من بی امید
خسته ای دلمرده عاشقی در تردید
عشق تو رامم کرد عاشق دامم کرد
تا رهایی رفتم شوری در جامم کرد
با تو من من گشتم نبض فردا گشتم
همسفر همسفره با تو تا ما گشتم
ای تب آزادی معنی ی آبادی
حس ناب عشق را تو به من باز دادی
تو منو ناب کردی منو کمیاب کردی
در دلم رقصیدی دلو بی تاب کردی
از تو من من گشتم با تو زیبا گشتم
قطره بودم اما با تو دریا گشتم
با تو من خم نیستم با تو درهم نیستم
از تو من سرشارم با تو من کم نیستم
اکبر درویش . پاییز سال 1391