بی واژه ام
بی واژه ام
واژه هایم را ،
آب برده است
و مردمانم را ،
خواب …
از کدام صدا
از کدام فریاد
از کدام حرکت
از کدام جنبش ،
سبدی همراه خود بردارم
تا آن را ،
لبریز از واژه کنم
مگر می شود از مجسمه های گلی
که هر سو
در خاک فرو رفته اند ،
واژه ای به یادگار گرفت ؟
مگر می شود از درخت های خشکیده
که با هر بادی ،
به این سو و آن سو می روند ،
سبدی را از واژه پر کرد
درخت هایی که ،
بی بر شده اند
و شاخه های شان ،
تنها به درد سوختن می خورند
آیا واژه ای دارند !؟
بی واژه ام
واژه هایم را ،
آب برده است
و مردمانم را ،
خواب …
بی واژه ام
مرا توان گفتن نیست
و مردم را ،
توان شنیدن !
اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۴۰۱
من هنوزم با شعر سکوت میکنم
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد