مانند سگ زخمی ,
زوزه می کشم …
سنگ ها را تحمل می کنم …
در اندیشه ی گوشه ای تاریک و خلوت ,
تا با لیسیدن زخم هایم ,
اندکی آرامش
و یا ,
دور از چشم این همه سنگ زن
لگد پران
دشنام به دهان ,
سر بر بالین مرگ نهادن …
تیر خلاص من کی شلیک می شود …!؟
اکبر درویش . آخر آبان سال 1391 . تهران