اطلاعات تماس

بی شرمی !؟
اما من نهایت بی شرمی را ,
در قلب یارانی دیدم ,
که می گفتند :
_ یار هستند 
اما در نهایت ,
شناختم شان
که حلقه ی دار هستند .

پستی !؟
آری
اما من نهایت پستی را ,
در فکر یارانی دیدم ,
که می گفتند :
_ همپا هستند
اما در نهایت ,
دیدم شان
که ز همپایی جدا هستند .

من پستی را می شناسم
من پستی را ,
از کسانی آموختم
که همه فریاد همدرد شدن داشتند
من بی شرمی را می شناسم
من بی شرمی را ,
از کسانی آموختم
که همه ظاهر همدست شدن داشتند .

این گونه است
که می بینی ,
سر به زیر فرو آورده ام
من از دست رفیق ,
تنها خنجر را ,
به ودیعه برده ام .

اکبر درویش
اراتوریو شماره چهار
برای سازهای چوبی و کلاویه ای و سازهای بادی
نیمه ی دوم شهریور سال 1364 . تهران

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *