در بگشایید شتابان
باشد که از مزامیر قلب خویش
فرا گویم تان
بشارتی …
به من صعود کن
ای نخستین وسوسه در من
ای آغازین کسی
که در من شعف نشاندی
دروازه های بسته را بگشای
تا بگویمت از خویش
در پایکوبی هایم…
با هم رقصیدیم
هر دو عریان بودیم
و چه گذشت …
به یاد آر در کوه آغوش من
میان من و تو چه رفت
سرشار از ناگفته ها
کسی در میانه نیست
تا به گوش جان نیوشد !
فراز آی
ای نخستین جفت من
تو را گم کرده بودم
بر صور صلح بدم
اکنون بلوغ انسان نزدیک می شود
به من صعود کن
همه عریانم
درهای بسته را می گشایم
دق الباب کن
نشانی بر لب بیاور
تا در بسویت بگشایم
فراز آی
پسران دلباخته ی من ,
به سوی غار من
از زمینی سخن می گویند
که به تکلیف رسیده است
عشق بالغ شده است
و هستی آبستن می شود
به من صعود کن
باشد که در به رویت بگشایم
و همخوابگی ی آب با زمین را
در آغوش تجربه های تو
بشارت دهم
فراز آمده ام
پسران گرد من جمع شده اند
چو حلقه ی گل
خوشا
عشق بشارت من است
باشد که دوست بدارید
و کینه نورزید
و دختران ,
با صدای چنگ برقصید
اکنون که من
عشق را در غارها
هلهله می کنم
به من صعود کن
فراز آی
پسران در من بلوغ را تجربه خواهند کرد
و دختران ,
مادر خواهند شد
تا زمین ,
فرزندانش را بگستراند
به حرمت عشق
به حرمت زیستن …
و برکت بر تو
ای زمین آبستن
ای پسر آبستن
ای دختر آبستن
شما را از شیره ی جانم
به نهایت خواهم برد …
باشد آزادی را پاس دارید
و به عدل و داد ,
در کنار هم سرکنید ..
اکبر درویش . پاییز سال 1391