اطلاعات تماس

در شهر

 

در شهر کدام غریب است
چون من بر صلیب است
از عشق و شور و شادی
همیشه بی نصیب است

در شهر کدام دلی هست
چون دل من شکسته
تمام رنج دنیا
تو سینه اش نشسته

بی یار و بی کس و کار
اسیر دست طوفان
تنگ آمده ز هستی
غمگین و زار و گریان

تو سینه آرزویش
از هستی دل بریدن
تمام انتظارش
رفتنو مرگ رو دیدن

در شهر کدام غریب است
که آشنا ندارد
میون این همه یار
یه همصدا ندارد

در شهر کدام نگاه هست
چون چشم من پر از خون
مضطرب و پریشان
همزاد ابر و بارون

رانده شده ز هر در
افتاده در غم و درد
بی تکیه گاه و بی پشت
بی همزبون بی همدرد

تو سینه آرزویش
از زندگی گسستن
امید آخرینش
به دست مرگ شکستن

اکبر درویش . سال ۱۳۶۴

 

در شهر

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد

 

و من هنوز با شعر دردهایم را بیان می کنم و زخم هایی که خورده ام و رنج و درد تنهایی و …. کاش همسفر همراه همدردی در این سفر زندگی در کنار من باشد   و چه خوب است که ما در کنار هم باشیم

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *