دوباره یاد می گیرم
دوباره یاد می گیرم
دوباره می آموزم
از بس فراموش کرده ام
و خاموش بوده ام ،
همه چیز از یادم رفته است
دوباره راه می روم
بر می خیزم
از بس نشسته ام
و راه نرفته ام
راه رفتن را ،
از یاد برده ام
و برخاستن را ،
به بوته ی فراموشی سپرده ام
دوباره حرف می زنم
حتی ،
فریاد می کشم
سکوت ،
مرا خاموش کرده است
سکوت ،
لب های مرا به هم دوخته است
دوباره حرف می زنم
دوباره فریاد می کشم
دوباره چشمانم را ،
باز می کنم
از بس چشمانم بسته بوده است ،
انگار دچار کوری شده ام
اما می دانم
می توانم دوباره نگاه کنم
تا ببینم
دوباره یاد می گیرم
راه رفتن را
و برخاستن را
و گفتن را
دوباره یاد می گیرم
این شعر قدیمی را :
پایان هر شب سیاه ،
صبح سپید است
و چشمانم را باز می کنم
و راه می افتم
تا به زیارت خورشید بروم
اکبر درویش . ۹ اسفند ماه سال ۱۴۰۱

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد
دوباره یاد می گیرم ... دوباره می آموزم .... دوباره و باز دوباره …تا این بار اشتباه نکنم