روزگار غریبی ست نازنین
همصدا با زنده یاد ؛
احمد شاملو
روزگار غریبی ست نازنین
فصل ها ،
به بهار نرسیده
خزان می شوند
و زمستان می گردند
و درختان ،
به جای شکوفه دادن ،
طعمه ی تبرها می شوند
باران نیست
این رگبار خون است
که بر زمین می بارد
و ما ،
هر روز در عزای عزیزی
به ماتم و اندوه کوچ می کنیم
سیاه پوش می شویم
دیگر ،
نشانی از عشق نمانده است
کینه و نفرت ،
بر اریکه ی ظلم سوار ،
چون اسب باد پا می تازد
و خنجرها ،
در زمین خونی جوانه می زنند
اکنون فصل خونین شدن لاله هاست !
روزگار غریبی ست نازنین
نشانی از عشق نمانده است
تا این توتم جاودان را ،
در پستوی قلب های خویش نهان سازیم
روزگار غریبی ست نازنین
باد ،
درخت ایمان را ،
از ریشه بر کنده است
و آن کس که سخن از وحدت می گوید ،
بذر تفرقه را می کارد
مردم ،
گروه گروه مردم ،
انکار می کنند
خود را
و آن لحظه را ،
که دست های شان ،
در هوای باور ،
می رقصید
و زمزمه های درون شان ،
به سجده می افتاد
تا سادگی یک اوج را ،
بوسه باران کنند
انکار می کنند
که روزگاری ،
قلب های شان ،
اوراد آفتاب را می خواند
روزگار غریبی ست نازنین
و دیگر ،
خدائی نمانده است
که دردهای شان را گوش کند
و رنج های شان را ،
مرهم باشد
تا لحظه های شگفت باور خویش را ،
در پستوی خانه نهان سازند !
روزگار غریبی ست نازنین !
اکبر درویش . ۲۸ شهریور ماه سال ۱۴۰۱

همصدا با زنده یاد احمد شاملو که چه خوش گفت : روزگار غریبی ست نازنین !
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس