1
بسیار بغض در گلو دارم
اما دریغا ,
از یک خریدار …
کار و بارم کساد است
و مشتریان ,
به بساط کسانی هجوم برده اند
که همه اندوه را ,…
بازی ی مسخره ای می دانند .
2
بین جبر و اختیار ,
سرگردان ,
راه خود می جویم !!
3
زنده ام ؟
مرده ام ؟
خود نمی دانم !
میان حیات و ممات سرگردان مانده ام …!!
4
این جا ,
در دیار متروک
تنها تقاطع هایی سبز می شوند ,
که در انتهای آن ,
نظاره گر بن بست ها هستی !!
5
در این دریای بی ساحل ,
کشتی ی من ,
نشسته است به گل …
6
هیچوقت دیر نیست
هنوز هم می توان …
پاشنه ها را بالا بکشیم
و , …
نهراسیم !!
7
زندگی ,
ترانه ای ست
که باید ,
آن را ,
زیبا خواند .
8
نترس
آب که جاری شد ,
دیگر راهش را پیدا می کند
اما اگر بمانی
راکد می شوی
و می گندی .
9
همه گوش های شان را بسته بودند
اما من ,
هیاهو را می شنیدم
و فریادها را …
صدای خواننده می آمد :
_ همه چیز آرومه
_ همه چیز آرومه …
اما من می دانستم
که هیچ چیز آرام نیست !!
10
اقبال من ,
خوابت خوش
که خوش خفته ای !!
11
من آن کرمی هستم
که پروانه شدن ,
رویایی ست
که شب ها خواب آن را می بینم
12
نه در پی ی بهشت هستم
نه گریزان ز دوزخ
زندگی را می خوانم
زندگی را می خواهم …
اکبر درویش . شعرهای کوتاه سال 1391