اطلاعات تماس

شانس برای من !

 

شانس ،
برای من ،
سگ پاسبانی بود
که در خانه ی ما بسته نشده بود
اینگونه بود
که دزد به خانه ی مان زد
و تمام دار و ندار ما را ،
به یغما برد !

شانس ،
برای من ،
الاغی بود
که تنها یاد گرفته بود
از لبه ی پرتگاه رد شود
اینگونه بود
که مرا به پرتگاه انداخت
پرتگاهی ،
که هیچ راه نجاتی ،
از آن وجود نداشت !

شانس ،
برای من ،
پرستوئی بود
که تیر بی رحم شکارچی ،
سینه اش را شکافته بود
گوسفندی بود
که او را تشنه لب ،
به قربانگاه برده بودند
مرغی بود
که در میهمانی و عزا ،
سرنوشتی یکسان داشت !

شانس ،
برای من ،
داستانی بود
که ناگفتن اش ،
همان بهتر
تا گفته شود !

اکبر درویش . پائیز سال ۱۳۹۶

شانس برای من !
شانس برای من !

 

نمی دانم به شانس باید اعتقاد داشت یا نه اما قصه ی من و شانس خود قصه ای دیگر است

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس

 

 

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *