از نگاه نو ,
آبستن شده ام !
به بین چه فروتنانه ,
درد زایمان را ,
چون صلیبی ,
بر دوش می کشم
تا فرزندی به نام عشق را ,
به جهان هدیه دهم …
اکنون ,
دست های تو را ویار کرده ام
دست هایم را بگیر
و مرا به شام بوسه دعوت کن
با لبخندی ,
که رنگین کمان تمام ضیافت های نادیده باشد .
ای پدر فرزند من ,
یادمان باشد ,
فرزندمان ,
عشق را , …
مومنانه دوست داشته باشیم
شاید جهان نامهربان ,
جهان مهربانان شود
شاید…!!
اکبر درویش . پاییز های زمستان زده ی سال 1391