شب
همه شب
تمام عمر ،
فقط شب
بی آغاز
بی آواز
بی پایان …
پس کی ،
خورشید را ،
که از دریا بیرون می آید ،
نماز خواهیم گذاشت
ما که هرگز ،
دل به دریا نزده ایم
و کویر تا کویر ،
خشک و پژمرده بوده ایم !؟
شب تاب ها بتابید
شب تاب ها بتابید
وقتی صدای وزغ ها ،
گوش ها را کر می کند
و راه،
راه ،
راه
همه به بن بست می رسد
و شعور گل ،
و شرف درخت ،
داس را زیارت می کنند
اما ،
آیا ،
این به گل مانده گان در مرداب ،
صدای دریا را خواهند شنید
تا تقلایی
و دل به دریا زدنی،
خورشید را در آسمان صدا کند ؟
شب تاب ها بتابید
شب تاب ها بتابید
که از صدای وزغ ها خسته شده ام
و دلم ،
تشنه ی شنیدن آواز گل هاست
و به درخت ها می اندیشم
در وسعت یک جنگل سرسبز
کاش می شد دل به دریا بزنیم !
اکبر درویش .
اول اسفند ماه سال ۱۴۰۰
شب تاب ها بتابید از اکبر درویش
این شعر در تاریخ اسفند 1400 توسط اکبر درویش سروده شده و امیدواریم مورد توجه دوستان قرار گیرد در قسمت پایین میتوانید نظرات خود را با ما در میان بگذارید! ما را در اینستا گرام دنبال کنید
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید