روز شاعر شدن من ,تو را ,یادت هست !؟یادت نیست !؟یادت نیست !آن روز که نگاه من ,به نگاهت افتادمن نگاهت کردم …تو نگاهم کردی
زیبایی ی نگاه توفسانه شدتمام لحظه های منترانه شدبه بین چه عاشقانه مانده ام کنار تو…کنار من …کنار عشق … دوست داشتنت ,باری ,جاودانه شد
وقتی شب آغاز شد مرگ روز آواز شدزندگی چون خنجر بر تن پرواز شدمن یه هو ترسیدم تو خودم لرزیدمعطش من را در مسلخ تن
سردم می شودوقتی بودن توسقف من نمی شود..وقتی میان من با تو ,فاصلهدو خط موازی استکه …هیچ گاه به هم نمی رسند !! اکبر درویش
بنویس کم ننویس ای تو که دریاییتو منو خم ننویس معنی زیباییای نگاهت رویا توی دستات جنگلعمق ناب چشمه توی چشمات جنگلسبز و آبی و
فقر ,زشت استزشت ترین زشت هافساد می آوردتباهی و …فقر ,درد استمادر تمام دردهاست . من در شگفت هستم :چگونه انسانی که در حصار فقر اسیر
خویش مغرور من !این سر و این هم تندر ره عشق تو من گذشتم از مناین فداکاری را تو کنون باور کنبشکن آن مغروریبا دل من سر
تو چشات میخونه داری ساغر و پیمونه داریتو به زنجیر حریمت مثه من دیوونه داریتو لبات رنگ شرابه بوسه هات طعم گلابهبا تو بودن می
از نقطه تا به خط شعری از سال های خیلی دور ..از 20 سالگی (سال 1354) …آن زمانی که برای بیان احساسات خود دنبال واژه می
بوسیدن لبهایت آغاز سفر باشددر معراج این بوسه عشقی در گذر باشدمن با بوسه ی لب هام ناگفتنی را می گماحساس وجودم را می گم