(1)شعر ,مرا خالی می کندآن ” من ” پر درد راسبک می کندزلال می سازدبه من قدرت پرواز می دهدشعر ,مرا می خواندمرا نشان می
29 بهمن روز پرپر شدن خسرو گلسرخیگل سرخ منو دزدیداونو از شاخه ی من چیددست بی رحم زمونهراوی مرگ جوونهحالا من چکار کنم باشاخه ای که
سیب را ,من نخوردمسیب را ,پدران من هم ,نخوردند حتیسیب را ,اجداد من هم ,نخوردند حتی …سیب را ,حوا خوردسیب را ,آن آدم ,که دل
بندگیاز عاشقانه های دوره ی جوانی چشمون پاک و روشنت منو به خاک نشوندهگلبوسه ی لب های تو زندگیمو سوزوندهخنده ی شاد و پر صدات دل
1زمستان بودزمستان استو انگار ,زمستان خواهد ماند . 2در این زمستان ,گوش کنبه سکوت منمی شنوی ؟تو را می خوانمبرای همپا شدن . 3بهار نیستتابستان
فروغ ,یک پنجره بودیک پنجره برای دیدندوست بوددوست گل ها و پروانه هادلش برای باغچه می سوختو به پرنده ها می اندیشیدپرنده ها ,آریاما می
زمین خسته فریاد کشید :_ خدا …!!آسمان درهم شکسته فریاد کشید :_ خدا …!!کوه و جنگل و دریاکویر و باتلاق و مردابهمه یک صدا فریاد