دل_تنگم دل_تنگم به بین عمری ست که در جنگمکه در این جنگ تازه من کنون با خود می جنگمدل_تنگم چه دل تنگی به بین اکنون
سرود زایش دوبارهاز غزل غزل های مندر میان قوم مایوس الافسوسدوباره زاده شدنکه نه از مادراز خوددر میان زندگی کردن …1 با یاس ها پنجه
دردانه …همچنان که کویر ,تمام قطرات باران را ,در خود جای می دهد ,و هیچ گاه اشباع نمی شود ,دل من ,تمام غم های دنیا
انکار …!!انکار که منو داری این حافظه ی خالیاین دغدغه ی بی بر این خالی پوشالیدر من میوه ای که نیست تا تو به شمار
هان ,ای ستاره های نشسته در پرده ی شب ,کنون که به تمام جهان می نگرید ,آیا در این زمین بزرگ ,چون من ,غریب ناشناخته
ملتی ,که تا رائد داشت ,تا نهایت قعر دنائت سقوط کرده بوداینک که بی رائد مانده است آیا به خود خواهد آمدو خود را خواهد یافتتا
دشواری ی این درد را ,کدام شاعر ,می تواند بی هق هق بیان کند ؟دوستت می دارماین تمام دار و ندار من استکه می توانمتقدیم تو
نبودن تو ,مرگ …نموندن تو ,مرگ …ندیدن تو ,مرگ … نخوندن تو ,مرگ … اکنون ,در این آشفته بازار ,چه غریبانه ,هراس مرگ را تجربه
ای یگانه ی من ,مهربان همیشه ی من باش …دریغا ,نه مهربان خواهی بودو نه , …برای همیشهدر کنار من ,خواهی ماند .. اکنون سراب
زیبایی ی یک باور را ,تنهاباید باوری زیبا بفهمد…ای باور زیبا ,مرا ,بفهممرا ,درک کنگنگ نیستمساده اماگر چه پر از رمز و راز هستماما ,به صمیمیت