اطلاعات تماس
شعر

انکار…

با این همه انکار ,هستیاکنون ,بودنت را ,بیش از همیشهاحساس می کنماما ,ترس از قضاوتترس از تنها شدنترس از دست دادن ,چه بی رحمانه ,مرا

شعر

اکنون تو نیستی

سرکش…طاغی …اما ,زیباخواستنیدوست داشتنی …هیچ کسی نمی توانست تو را رام کنداما من ,چه عبثچه بی هوده ,فکر می کردم که تو را رام کرده

شعر

امشب که باز می ترسم

این خسته ی زخمی ی تنها را ,امشب ,امنیت کدام آغوشی ,پناه خواهد شد !؟یوخلای بی صلیبی هستم که انفجارهای زمین ,در قلبم ,شکل می گیرد…

شعر

پر…

من ,پرماز حرف هایناگفتهپرمازناگفته هایناشنفته …..!!! اکبر درویش . مهر ماه سال 1391

شعر

افسوس !!

واژه ها ,افسوسکه در بیان من عاجز شده ایدواژه ها ,دریغکه در بیان کردن من به گل نشسته اید واژه ها ,ای بیهوده هاکه ,مرا

شعر

ماه , …

ماه ,کاش ,لقمه ای نان بودیبرای کودکان گرسنه آن گونه ,بیشتر دوستت می داشتمتا این که ,باشیچهلچراغ آسمان …!! اکبر درویش . آذرماه سال 1391

شعر

غمگنانه …

زلزله ای بودیآمدیخانه ام را خراب کردیزندگی ام را ,زیر و زبرو ,…نماندی !! اکنون ,من مانده امکه این بنای ویران را ,چگونه بسازم !!؟

شعر

آه ای شانزده سالگی

آه ای شانزده سالگی ,ای فصل گمشده ی من ,که هر چه بر سر من آمد ,از همان زمان آغاز شد که در تو مرا

شعر

ای آزادی !!

نانم را می دهمآبم را می دهمجانم را می دهماما ,ایمانم را ,هرگز …..ای آزادی ,معتکف خانه ی توامستایش کننده ی تودوستدارتوو همراه تو می

ترانه

روز دیدار نگاهت

روز دیدار نگاهت روی ابر رقصیدمتا سحر نعره زنان هو کشان چرخیدمبال پرواز گرفتم نغمه ها سر دادمروز دیدار نگاهت شد شب میلادم مطربا نی