اطلاعات تماس
عاشقانه ای برای فصل باکرگی
——————————–
دوستت می دارم
آیا دوست داشتن را درک می کنی
کنار من می مانی
یا می روی
مرا ترک می کنی ؟
ای آبی ی رویاهای همیشه ی همه برفی
حرفی بزن
حرفی بزن
اکنون که دلتنگ شنیدنم
با من بگو حرفی
نه از شب های سیاه همه بی ستاره ی تاریک
از راه
از لحظه های همه رسیدن به شعور عشق
آرمیدن بی دغدغه
نه از دلمردگی در کوچه های همه باریک
بی رسیدن
بی عشق
و پژمردن در بخار گس مرداب ها
حرفی بزن
اکنون که بکارت کودکی ی من
در فصل باکرگی
در هجوم اقلیم های همه در تجزیه و تقدیس
به خون نشسته است
و طلسم آبی ی بلوغ استخوانی ی من
در حادثه ی شکفتن شکسته است
در جا زده ام
به زمین کشیده شده ام
به سراب خورده ام
و پیش از آن که سهم خود را از زندگی بگیرم
در آغوش ها له شده ام
مرده ام
نیازمند شانه های تو
نوازشم کن
عریانی ام را همه ی عریانی ام را
در آغوش نوازش هایت پنهان کن
دردی ست
درک نمی شوی
تنها می مانی
و صلیب زندگی ات را بر دوشت …
بی همپا می مانی
قلب هنوز باکره ام را نشان کن
دوستم داشته باش
بی استمنا مغزهای همه مسموم و ذهن های همه مغلوب
بی انکار …
آیا اکنون دوست داشتن را درک می کنی
کنار من می مانی
یا می روی
مرا ترک می کنی !!؟؟

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *