اطلاعات تماس

غزل غزل های زمستانی
اکبر درویش . 1370.6.28 . تهران

ببارید ای باران های بهاری
بر این جسم خسته ی زمستانی ی من ,
که دیری ست ,
در زیر کولاک برف ,
به خواب رفته است

ببارید ای باران های بهاری
که دل من ,
به جستجوی بهار ,
سال های سال است که به سراب رفته است

تنها مانده ام
دلتنگ شده ام
تمام آرزوهایم ,
دود شده اند
و به بین جسم مرا ,
که در آرزوی پرواز ,
به گرداب رفته است

ببارید ای باران های بهاری
که زندگی در زمستان ,
دل مرا اسیر آفت کرده است
گوئی ,
دیر گاهی ست که آفتاب رفته است

حرکت نیست
سکون نیست
رفتن نیست
ماندن نیست
و فرو رفتن
و فرو ریختن …
انگار گام های من ,
در جستجوی راه ,
به خطه ی مرداب رفته است

ببارید ای باران های بهاری
اینک که از روز روشن ,
چهره ی خورشید رفته است
اینک که از آسمان شب ,
سوسوی مهتاب رفته است

ببارید ای باران های بهاری
و بشویید
پاک کنید
تعمید دهید
کسی را که در آرزوی بعثت ,
به گنداب رفته است .

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *