اطلاعات تماس
سلام
ای آینه ها …
در بسته شد
و اطاق ها ,
به دور سر چرخیدند
و چشم ها ,
چپ افتادند
و بدن ها ,
در زیر شرشر عرق کردن
بی رحمانه لرزیدند
گرگ های درون ما
گرسنه و تشنه
به هم دندان نشان دادند
و تیغ کشیدند
رجز خوانی می کردند
و جنازه ها بود
و کفتارها
و لاشخورها …
اگر نکشی ,
تو را خواهند کشت
قوی شو
قوی شو
اکنون که در نظام طبیعت ,
ضعیف ,
همیشه پایمال است
و من می اندیشیدم
که حتی اگر شیر باشی
در هجوم گله گله های گاو ,
باز هم کم می آوری
باز هم مغلوب می شوی
صدایی آمد
خانه را بگردید
اگر درها ,
قفل شده اند
اگر پرده ها ,
بر پنجره ها
سایه ی قطوری کشیده اند
هنوز آسمان آبی ست
هنوز می توان چون پرنده ها
در فضای بی کران پرواز کرد
دوباره نگاهی به آینه انداختم
این روزهایی که ,
همه از معنا و مفهوم تهی شده اند
دیگر باید به کدام پیامبر دل شکسته ایمان آورد !؟
اکنون ,
پرنده ها به قفس اعتیاد پیدا کرده اند
و عشق
و ایمان ,
مسخ شده است
من رسولانی را دیده ام
که از گرسنه گی ,
سر بر دیوار گذاشته بودند
رو پوشانده بودند
و گدایی می کردند
و منادیانی را ,
که لباس های فاخر بر تن داشتند
خود را برتر از دیگران می دانستند
و کمندهایی در دست
که بر گردن ها انداخته بودند
و می کشیدند
این روزهایی که ,
همه از کینه و نفرت
لبریز شده اند
دیگر باید به کدام پیامبر تنها ایمان آورد !؟
دوباره نگاهی به آئینه انداختم
سلام
ای آینه ها …
وقتی چهره ها را با ماسک می پوشانید
و گرگ را از گوسفند
جدا نمی کنید ,
من چگونه دوباره
در شما خیره شوم
اکنون که می دانم
قربانی شدن
حقیقتی ست که فلسفه ی تاریخ را
شکل داده است !؟
اکبر درویش . 9 فروردین سال 1394
به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *