اطلاعات تماس

قصه ی روزگاران ما !!

ننویسندگی :

روزگاری یکی از راهبان یک دیر متروک که از اتفاقات روی زمین و آن چه بر مردم می گذشت خسته شده و به تنگ آمده بود و فکر می کرد که زمان بازگشت مسیح فرا رسیده

و اکنون مسیح بازگشته است آشفته و پابرهنه راه می افتد و در هر کوی و برزن فریاد می کشد :

آی مردم !
مسیح بازگشته است
توبه کنید و به نجات دهنده ایمان بیاورید
او اکنون بازگشته است تا ما را داوری کند
تا به کی در بند خودپرستی و غرور زندانی هستید
انفاق کنید و به مستمندان کمک کنید
او اکنون ما را می بیند و شاهد اعمال ماست
مسیح بازگشته است
مسیح باز گشته است
بترسید و اگر می خواهید رستگار باشید
به او ایمان بیاورید
و بالاخره فریادهای پی در پی او باعث شد که عده ی زیادی گرد او را بگیرند و دنبال او راه بیفتند
در میان جمعیتی که گرداگرد او را گرفته بودند نجواهایی پیچیده بود که پس کجاست ؟

اگر مسیح بازگشته است پس چرا ما او را نمی بینیم و این نجواها لحظه به لحظه بیشتر می شد
عاقبت راهب پیر رو به جمعیت کرد و گفت :
آیا مگر شما به مسیح باور دارید ؟
آیا مگر آمدن او را باور دارید !؟
نه ، هرگز باور نداشتید
مگر شما همان کسانی نیستید که او را انکار کردید و به صلیب سپردید و فتوای مرگ او را دادید ؟

پس چگونه اکنون می خواهید بازگشت او را باور کنید و می پرسید او کجاست !؟

این قصه ، قصه ی روزگاران ماست که من به مجمل گفتم و خود حدیث مفصل بخوانید .

اکبر درویش . فروردین ماه سال ۱۳۹۹

قصه ی روزگاران ما !
قصه ی روزگاران ما و قصه ی مردم روزگار ما

قصه ی مسخ شدن و یاس و ناامیدی و چمگ زدن به هر دستاویزی تا مگر رهایی را کشف کنیم

این نوشته از ننویسندگی های من می باشد که در فروردین سال 1399 نوشته شده است

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *