اطلاعات تماس

مادرم مگر گریسته بود آن شب

مادرم
مگر گریسته بود آن شب
که من به نطفه رسیدم !؟
پدرم داغ بود
داغ داغ
آن چنان نشئه ی تریاک بود
که در عالم هپروت سیر می کرد
و چه می دانست
به جهان نامهربانان ,
کودکی را هدیه خواهد کرد
که مهربانی را نخواهد دید
پدرم داغ بود
و مادر ,
که همیشه گریسته بود
در بغض خود
خود را پنهان می کرد
روزهای آخر تابستان بود
و زندگی ,
بر روی چرخ های زنگ زده اش
چه لغزان پیش می رفت
روزگاری بود
مانند گذشته
مانند آینده
مانند حالا
و عشق
و محبت ,
داستان هایی بود که دیگر در کتاب ها دفن شده بود
مردم ,
دشمن هم شده بودند
و نسل کشی
و برادر کشی
هنوز در تمام جهان ادامه داشت
همه جا ظلم بود
همه جا ستم بود
و تنها چیزی که از خاطره ها گریخته بود
عدالت بود
که دیگر حتی در کتاب های درسی هم
کسی به آن اشاره نمی کرد
و مادر ,
فکر می کرد :
خدا بزرگ است
و اگر پدر رفت
خدا پدر خواهد شد
اما نمی دانست
که خیابان های آوارگی
و کوچه های تنهایی ,
پسر را پدر خواهد شد !
سه راه ضرابخانه کجاست
چاله هرز
آن پرورشگاهی که بسته شد
و آن بوسه های مشمئز کننده ی شوهر مادر
که همه دست به دست هم دادند
و کودکی مرا دزدیدند
و خدا ,
بزرگ بود
و شاهد این دزدی ناجوانمردانه …
کجا گم شدم
کجا دست مادر را رها کردم
که دیگر هیچگاه پیدا نشدم
کجا خواب پدر را دیدم
که تا ابد به خواب نرفتم
کجا گفتم : دوستت دارم
و کجا شنیدم : دوستت دارم !؟
همیشه فقر بوده است
همیشه محرومیت بوده است
و همیشه ,
دست های تو ,
که دست های مرا
به تجاوز دنیا میهمان کرد
پدر داغ بود
آن جنان داغ
که فرزند دیگرش را
تریاک و نشئگی اش را
به من ترجیح داد
پدر رفت
تا در اوهام خود
خود را گم کند
و گم شد
ومن ماندم
با دنیایی تنهایی
دنیایی بیگانه
و روزهایی غریب …
اولین بار که شکست را باور کردم
کی بود ؟
نمی دانم
اما در رحم مادر شکل می گرفتم
از پدر جاری بودم
و آخرین بار که خدا برای من بزرگ بود
کی بود ؟
نمی دانم
اما حافظه ی تاریخی من
تا سال ها پیش از میلاد آدم را به یاد می آورد
و انگار هیچگاه خدای من بزرگ نبود !!
تا بزرگ شدم
و دلم ,
که می خواست اندازه ی عشق باشد
کینه ها را شناخت
با نفرت آشنا شد
و دردهای تمام عالم را
بر دوش خود سنگین دید
اولین بار که شکست را باور کردم
کی بود ؟
نمی دانم
اما می دانم که شکستم
و زندگی نگردم
تا روزی صد بار مردن را تجربه کنم
تا شکنجه شدن روح را
تا زخمی شدن را
هر روز زندگی کنم …
اکبر درویش .
بداهه گویی ای که ناتمام ماند !!.
30 آذر ماه سال 1394
مادرم مگر گریسته بود آن شب
مادرم مگر گریسته بود آن شب

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس
به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *