مثلا : غزل
از سالهای دور : 1368.9.15
مثلا در غربت اما در غربت وطن
تا دوستان را چه نظر باشد
” نه در غربت دلم شاد و نه روئی در وطن دارم “
کنون من رخت تنهایی در این غربت به تن دارم
غریبم من در این شهر و دیار پر جفا و جور
نه همدردی نه همراهی در این شهر و وطن دارم
خداوندا چه دشوار است غریب در شهر خود بودن
من از غربت به شهر خویش هزار و یک سخن دارم
گله از دشمن و از دوست گله از خالق و مخلوق
گلایه از چه کس آخر ؟ گلایه از تو من دارم
گلایه از تو ای معبود گلایه از تو ای مقصود
که من زخم هزاران رنج به روح و بر بدن دارم
گناهی نیست مرا جز عشق در این دنیای پست و دون
مرا که آتش حیرت ز هستی تا کفن دارم
به بین بیزارم از دنیا , مرا این جا تباری نیست
هوای عالمی دیگر به بین میل وطن دارم
اکبر درویش