و هزاران سال پاییزها
بر گوش من زمزمه کردند
که بعد از هر زمستان ,
بهار می آید
و دریغا که من
باور نکردم …
بر گوش من زمزمه کردند
که بعد از هر زمستان ,
بهار می آید
و دریغا که من
باور نکردم …
و باز پاییز است
و باز پاییز است
و باز باد سرد پاییز
بر گوش من زمزمه می کند
این آواز قدیمی را
به انتظار نشسته ام
یاس هایم را
و امیدهای خسته ام را
و زیر لب می گویم
آیا این پاییز
چون جامه ی زمستان را به تن کند
بهار را نفس خواهد کشید !؟
می خواهم باور کنم .
اکبر درویش . مهرماه سال 1386