1
تا دوباره مردن ,
زندگی کنیم
اکنون زندگی را بخوانیم
عشق را
بودن را …
2
نبودم
نیستم
آن که بود ,
سایه ای بود
که انگار زندگی می کرد …
3
به یاس هایم ,
این تهوع بالا نیامده
چگونه امید بخشم
من که امید از کف داده
روی حصار جهان گام بر می دارم !؟
4
چقدر بی تویی کشیده ام
که با تو بودن ,
عمری ست از باور من گریخته است !
5
دریا ,
کاش در کنار ساحل آرامت ,
خانه ای داشتم
افسوس
که خانه ی مرا
بر موج هایت ساخته اند …!
6
دستان مرا ,
در زیر بارش برف ,
رها کردی
طوفان شد
کولاک شد
و همه چیز در این طوفان نابود گشت .
7
سنگ تو ,
آن چنان بر شیشه ی قلب من خورد ,
که تمام شیشه های نشکن جهان ,
ترک برداشت .
8
اقرار می کنم
من اشتباه کردم
و اشتباه آمد که اشتباه شد
و اشتباه بود که اشتباه شد
و اشتباه کردم که اشتباه شد .
9
من در زیر تابوتی قدم بر می دارم
که نمی دانم
کدامین مرده
در آن خفته است !!
10
دلم می خواهد
در یک لحظه ی شگفت
من از ” من ” بمیرم
که شاید
شاید
در یک لحظه ی ناب
از ” نو ” زنده شوم .
11
بودن را ,
زندگی خواهم کرد
اگر ,
تو ,
باشی …
اکبر درویش . زمستانی های سال 1391