اطلاعات تماس
ننویسندگی :

کسی که همیشه شانه اش برای این بود تا دیگران سر بر آن بگذارند و گریه کنند
اکنون در پی شانه ای می گردد تا سر بر آن نهد و تا ابدالدهر گریه ی درد سر دهد
کسی که همیشه دو گوش بود تا بشنود و اما قضاوت نکند
اکنون دو گوش شنوا می طلبد تا شنیده شود بی آن که قضاوتش کنند
بریده ام
خسته ام … خسته ام … خسته ام …
آه ای تمام واژه های عالم , وقتی نمی توانید مرا بیان کنید دیگر به چه کار می آیید !؟
تمام امید و خوش بینی من در زیر اتفاقاتی که هر روز می افتد تبدیل به ناامیدی و یاس شده است …
از بودن خسته شده ام …
چه ناباورانه این لش خسته ی خود را بر دوش می کشم و روزها را طی می کنم
هیچ چیز درست نیست انگار و …
سنگینی تمام کوه های عالم را بر دوش خود احساس می کنم
کاش این زندگی پر از فریب و نیرنگ زودتر به پایان می رسید
اکنون آرزو می کنم که این چرخ گردون روزگار همین جا از کار بیفتد و همه چیز توقف کند و حتی همه چیز نابود شود و دیگر هیچ چیز نباشد
هیچ نبودن هم گاهی بسیار است
حتی هیچ نباشد !!

اکبر درویش . 21 مهرماه 1392

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *