چه اتفاقی می افتد ؟
چه اتفاقی می افتد !؟
نسیم نیست
هوا کثیف است
من رفته ام گل بچینم
عروس خانوم گفته است : نه
یک نفر در کوچه داد می زند :
دزد
آی …. دزد ….
بگیریدش
دزد ……….
برادر و خواهر کوچکی ,
هم را در آغوش گرفته اند
زار زار گریه می کنند
پدر و مادرشان جدا می شوند
طلاق چقدر زشت است
طلاق چقدر تلخ است
و مردی ,
از شدت خماری
یا شاید هم از نشئه گی
سرش میان لنگ هایش گیر کرده است …
چه اتفاقی می افتد !؟
تجاوز مگر قانونی می شود !؟
اما
هر روز شاهد تجاوز هستیم
و دخترک ,
که هنوز هشت سالش تمام نشده است
با التماس و خواهش
در مترو فال می فروشد
و چند پسر سیزده چهارده ساله ,
در سطل های زباله ی شهرداری
دنبال آت آشغال هایی می گردند
تا بشود از آن پولی به دست آورد
و تجاوز ,
خوراک روزانه ی حتی کسانی می شود
که باید تعلیم دهند
و تربیت کنند
از زن هایی که به اجبار روسپی شده اند
هیچ نگوئیم
حتی از پسرانی !! که
چه عرض کنم ؟
از خانه ی خود مجبور به فرار شده اند
و با فروش تن خود
تن خود را سیر می کنند !
از ترنس ها حرف نمی زنم
آن ها را دوست می دارم
آن ها قربانیان بازی خدا و روزگار انگار هستند …
چه اتفاقی می افتد !؟
اتوموبیل ها ترمز می کنند
پیش پای هر دختری و زنی
آیا مگر همه فاحشه هستند !؟
پدر به انتظار برگشتن دخترش نشسته است
آن سوتر در پارک ,
عده ای نشسته اند و قلیان می کشند
و چند پسر بچه ی پانزده شانزده ساله
به سیگاری گل پک می زنند
تا در توهم های بی رمق شان
خوشبختی خود را جستجو کنند …
چه اتفاقی می افتد !؟
یک نفر در جستجوی یک خانه ی اجاره ای
حتی یک اطاق باشد
تا بتواند شب را ,
در کنار زن و فرزندش سر کند
و دیگری در ویلایش در شمال
خانه اش در زعفرانیه
به فکر ساختن یک برج تازه است
ازدحام
شلوغی
لبخند از روی لب ها بریده شده است
و دغدغه ی یک لحظه آرامش
آسایش ها را به باد داده است …
چه اتفاقی می افتد !؟
اتفاق هایی می افتد
گفتنش ,
مثنوی هفتاد من کاغذ می شود
بگذریم
هیچ چیز خوب نیست
همه چیز خراب و فاسد شده است
و کشور گل و بلبل
در لجنزاری فرو می رود
که تمام احساس های زیبای انسانی مسخ می شود
و ما می رویم تا افول خود را
در روزهای نیامده جشن بگیریم .
اکبر درویش . 20 فروردین سال 1395