پنجه ی درد رابر گلوی خود ,احساس می کنمتاول زخم رابر قلب خود می بینمدرد می کشمرنج می برمزخم می خورماز دوست و دشمندرک نمی شومفهمیده نمی شومو تنها مانده ام….. چه زمانه ی پتیاره ای !!؟؟عاشفان را قربانی می کنند . اکبر درویش .. دردنامه ای از سال 1360