روز شاعر شدن من ,
تو را ,
یادت هست !؟
یادت نیست !؟
یادت نیست !
آن روز که نگاه من ,
به نگاهت افتاد
من نگاهت کردم …
تو نگاهم کردی …
تو نگاهت را ,
از نگاهم دزدیدی
من , … نگاهت کردم…
در نگاهت خورشید می رقصید
در نگاهت مهتاب می چرخید
همه جنگل …
همه دریا …
همه رویا بود
چشم تو , آه , چقدر زیبا بود
و تمام قلبم ,
بعد از آن مصلوب شد
عشق آمد
دل من مغلوب شد …
آن روز که نگاهت ,
با نگاهم آمیخت ,
یادت هست !؟
یادت نیست !
یادت نیست !؟
بعد از آن ,
قسمت من شد که شاعر باشم
شاعر چشمانت
و به جز از نگه روشن و زیبای تو من ,
هیچ نگویم
هیچ …..
و تو رفتی
دل من شاعر ماند
روز شاعر شدن من ,
تو را ,
یادت هست !؟
یادت نیست !
یادت نیست !؟
اکبر درویش