در من
کسی می گرید
کسی تنهاست
در من
در خود من
خود من …
منتظر آغوش گرمی
که سخت در آغوشش بگیرد
تشنه ی شانه ای ،
که سر بر آن بگذارد
و هق هق گریه را سر دهد
تشنه ی دستی ،
که موهایش را نوازش کند
و کلام محبتی ،
که صادقانه بگوید :
دوستت می دارم
کودک درون من ،
هنوز تنها مانده است
مانند جزیره ای
که به هیچ خشکی راه ندارد
نمی تواند بزرگ شود
نمی خواهد بزرگ شود
می ترسد
از همه می ترسد
حتی از من …..
همه فریبش داده اند
همه کولش زده اند
و کودک درون من ،
مانده است
در این فصل بی اعتمادی ،
به که باید اعتماد کند !؟
کودک درون من ،
چقدر تنها مانده است
و تنها گل ها و درخت ها ،
شاهد گریه کردنش هستند !
اکبر درویش . مرداد ماه سال ۱۴۰۲
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد
2 نظرات