قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک
روشنک
روشنک
تاریک است
خورشید اسیر ابرهاست
اما روشنی می آید
یک روز …
یک روز روشن …
یک روز از ستاره لبریز
خواهی دید
خواهی دید گل خورشید را
و دشت شقایق را
درخت ها ،
اکنون بی برگ است
و گلی نمی روید
نه لاله …
نه شقایق …
نه میخک …
هیچ گلی نمی روید
اما اینگونه نخواهد ماند
تو پرواز خواهی کرد
مانند پروانه ها و پرنده ها
و نگاه خواهی داشت
و پاس خواهی داشت ب
اغ را …
بهار را …
تو خواهی دید رویش شقایق ها را
و تماشا خواهی کرد خورشید را
خورشید بزرگ را
خورشید بزرگ بشارت را
و پیروز خواهی شد
بر شب
بر دشت سیاه ملول شب
بر سیاهی و تاریکی
آن روز ، …
می بینی که شقایق ها دوباره سرخ شده اند
و من به تو خواهم گفت :
می توانی با من به جشن گنجشک ها بیایی
و به تو یک گل لاله خواهم داد
تا از سرمای زمستان نترسی
تا دیگر نگویی ؛
هوا سرد است
من از سرما می لرزم …
قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک
اکبر درویش . اردی بهشت سال ۱۳۵۸

این کتاب در سال 1358 برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است و شعر بالا قسمتی از آن است
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس