اطلاعات تماس
در این شهر تبدار یکی همنفس نیست
یکی همنفس در هوای قفس نیست
شکسته دل من ز جور عزیزان
نمانده دگر هیچ امیدی به یاران

غمگین و تنها همیشه منم
افتاده از پا همیشه منم

یارب چه دانی بر من چه بگذشت
بال و پرم را این روزگار بست
دیوانه ام کرد با درد هجران
چون عشق یاری در سینه بنشست

غمگین و تنها همیشه منم
بیدار شب ها همیشه منم

افسوس که دادم از کف عمر و جوانی خویش
من مانده ام چه تنها با این دل پر از ریش
سر بر کجا نهم من هیچ تکیه گاه ندارم
در این شب پر از درد جایی پناه ندارم

غمگین و تنها همیشه منم
افتاده از پا همیشه منم

در این شهر تبدار کسی همنفس نیست
کسیی همنفس در هوای قفس نیست
شکسته دل من ز جور عزیزان
نمانده دگر هیچ امیدی به یاران

غمگین و تنها همیشه منم
بیدار شب ها همیشه منم

اکبر درویش . پاییز سال 1383


به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *