اطلاعات تماس
دردهای انسانی
************
من , 
نه مرد مردستان هستم 
و نه می توانم 
این چنین بودن را 
تحمل کنم !

دریغا ,
از پای افتاده ام …

و هر دست که دست مرا گرفت ,
خنجر را از پشت فرود آورد
و هر قبله ای که
به سوی آن نماز خواندم
سیاه شد …

دیگر هیچ قصه ای نمی تواند مرا به خواب خوش فرو برد
اکنون که شب ها از سحر خالی شده اند..

اما نمی توانم
این چنین بودن را ,
تحمل کنم …

اکبر درویش

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *