به کی باید پناه آورد
در این دوران جون سختی
در این قرن مشقت ها در این فصل پر از بیداد
چه کس همدرد شود با این
شکسته در توهم ها
بروی جلجتا مصلوب درون سینه اش فریاد
در این دوران که خوب بودن
نباشد قابل بخشش
برنده بودن انسان به بیرحمی او بسته
در این قرنی که مرگ عشق
کلام باوری گشته
نمانده ناجیان را جز دلی درمانده و خسته
به کی باید پناه آورد
در این فصلی که می روید
درون باغچه ها خنجر درون سینه ها نفرت
چه کس همراه ما گردد
زمانی که توی بن بست
نداریم راه به هیچ جایی اسیر خفت و ذلت
در این قرنی که گرگ بودن
همیشه رمز پیروزی ست
ولی هر صادق عاشق اسیر دست بدبختی ست
در این دوران که سهم ما
نباشد جز ز دست دادن
بجز باختن بجز سوختن شکستن سایه ی هستی ست
به کی باید پناه آورد
در این دوران اعدام ها
به سوی ما نشان رفته مسلسل های استبداد
چه کس ناجی شود ما را
در این دوران جهل و جور
در این بیگانگی از خویش نمانده سینه را فریاد …
اکبر درویش . سال 1362