ای عشق بی نشان هستی خالی ز زبان هستی
در عمق دلم جاری افسوس که نهان هستی
دیده به تو من دوختم ای عشق ز تو من سوختم
چون عابد بی معبد حلقه به درت کوفتم
ای عشق چه غریب هستی همزاد فریب هستی
در دامن این دنیا ناکام به صلیب هستی
در راه تو من باختم رو سوی تو من تاختم
کاخ خواستنی ها را بر پایه ی تو ساختم
دردی درد بی مرهم رنجی تو در این عالم
پر سوز و گداز هستی ای معتکف در غم
با تو من فریب خوردم ای عشق از تو من مردم
ای عشق قلب خود را من با تو تا عدم بردم
ای عشق نبض فریادی همخانه ی بیدادی
بی مامن و بی مسکن ای عشق بر چه بنیادی
هم تاول زخم هستی هم سوزش غم هستی
هم مرهم قلب من هم مرگ الم هستی
ای عشق تو کجا هستی با ما و جدا هستی
با من بگو ای تندیس آیا تو خدا هستی
دیده به تو می دوزم در هر شب و هر روزم
چون عاشق پاکباخته ای عشق از تو می سوزم
اطلاعات تماس
- 14 مرداد, 1404
به اشتراک بگذارید: