عمو زنجیر باف
______________
شعری از سال های خیلی دور با یاد فرهاد و با الهام از شعر زنده یاد احمد شاملو که همیشه نوید بامداد بود و خواهد بود
یه صبح بهار یه لحظه ی ناب
وقتی که شبا گم می شن تو خواب
توی بیداری نه این که تو خواب
تو فجر طلوع میادش آفتاب
همه ی زمین پره نور می شه
خورشید می مونه واسه همیشه
روشنی میاد تاریکی می ره
زیر چتر نور دیوه می میره
دشتای بی بار می شه پر از گل
توی هر گلدون گلای سنبل
یه صبح یهار هنگام طلوع
زندگی می شه دوباره شروع
جغدا می میرن تو تیغ آفتاب
ابرا می بارن دوباره پر آب
آسمون می شه دوباره آبی
روی شاخه ها سیب و گلابی
چشمه های خشک می شه پر از آب
بیداری میاد تو چشمای خواب
روشنی میاد تاریکی می ره
زیر چتر نور دیوه می میره
یه صبح بهار یه صبح صادق
با هم “من” می شن مردای عاشق
مردای خفته جونی می گیرن
از نبض خورشید خونی می گیرن
یک و یک و یک با هم یک می شن
یه یک واحد مثله یه پیلتن
دستا به هوا با هم همصدا
به راه می افتن تو خیابونا
فریاد می زنن توی میدونا
مشتا به هوا با هم همصدا
خورشید میادش عمو زنجیر باف
زنجیر شد پاره کم زنجیر بباف
عمو زنجیر باف مرد پر کینه
چه زخما داریم از تو تو سینه
فریاد می زنیم اما غرق خون
پیروزی از ماست ای مرد ملعون
پیروزی از ماست اینو می دونیم
حالا همه گی با هم می خونیم
پیروزی از ماست عمو زنجیر باف
رسوائی از توست عمو زنجیر باف