با سپاس از دوست هنرمند و گرانمایه ام :Danilo Martinis
ای در من ,
جاری…
جاری…
مرا به شعف می آوری
به من شوق بودن می دهی
می خوانمت
می خواهمت
و , … دوستت می دارم
اگر چه تو را از چشم هر کسی نهان می دارم
اما بودنت را ,
در لحظه های تنهایی خویش اقرار می کنم
با تمام این همه انکار ,
اما هستی
بودنت را
و خواستنت را ,
بیش از همیشه احساس می کنم
اما ترس از قضاوت
ترس از تنها شدن
ترس از دست دادن ,
مرا دعوت به پنهان کاری می کند
کاش از بدفهمی ها نمی ترسیدم !
کاش دشنام ها را به جان می خریدم !
کاش می شد فریاد می کشیدم و به تمام دنیا اعلام می کردم !
آیا بعد از این باران طولانی و سیاه ,
رنگین کمانی زندگی مرا روشن خواهد کرد !؟
اکبر درویش . اول آذر ماه سال 1391 . تهران