امروز دوست داشتم به بهانه ی روز میلاد خسرو گلسرخی چیزی بنویسم . چند شعر از زمان های خیلی دور که بیاد او نوشته بودم را انتخاب کردم ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که مرثیه ای را که در سال 1354 برای او نوشته بودم را انتخاب کنم . هر چند شعر خیلی قدیمی است و ضعف هایی هم دارد اما چون به احساس آن روزهای من نزدیک تر است را اکنون در روز میلادش در این صفحه قرار می دهم و …..امروز که این شعر را می نویسم به این فکر می کنم که آدمی در طول سال هایی که سپری می شود چقدر می تواند از نظر فکری تغییر کند و چقدر زندگی فکری آدمی و زندگی خود آدمی دچار دستخوش می شود .
مرثیه در رثای گل سرخی
این جا جز ظلم و ستم نیست غیر نومیدی و غم نیست
همه خسته و شکسته مرگ یاران دردی کم نیست
زیر رگبار گلوله شدن اعدام همه یاران
شده جاری توی هر جا سرخی خون شهیدان
گل سرخم شده پرپر تو طلوع صبح امروز
او که سوخت در شب این خلق همچو شمعی نور برافروز
گل سرخ منو پرپر کرده این باد ستمگر
غرق خودخواهی و کین است عاشق گل های پرپر
گل سرخم گل سرخی عاقبت شب ها بمیرند
وقتی که از خون پاکت لاله هامون جون بگیرند
گل سرخم گل سرخی تو نمرده ای شقایق
تو دوباره زنده گشتی در دل مردای عاشق
بعد تو راه تو را ما این شقایق های معصوم
طی کنیم تا برسد روز روز پیروزی محروم
گل سرخی گل سرخم تو نشاندی بذر امید
در تن زخم خورده ی ما برای دیدن خورشید
عاقبت پیروزی از ماست می رسیم به صبح روشن
با سقوط شب تاریک در سرود یکی گشتن
این جا جز ظلم و ستم نیست غیر نومیدی و غم نیست
اما در طلوع فردا …فردا …فردا …فردا …
اکبر درویش .. برای 2 بهمن سال روز میلاد خسرو گلسرخی