اطلاعات تماس

کودک درون من ,
یک شب ,
تیمارستان جهان را ,
به تمسخر گرفت
و صدایش را بلند کرد 

شاید مست بود
و نمی دانست
که مستان جهان را ,
دست بند می زنند
و به شلاق می سپارند

شاید
آن شب ,
تمام لباس هایش را
تشکش را حتی
پتویش را حتی
خیس کرده بود

عربده کشید
فحش های همه کش دار را
نثار کسانی کرد
که همه
دیوث بازی های شان را
ریاضت عارفانه ی شب نشینی های خود می پنداشتند

جیغ کشید
داد زد
شیشه ی پنجره ها را شکست
و لباس هایش را
از تن به در آورد
و لخت و عریان
در کوچه ها دوید
رفت و رفت
تا گزمه های همه نادان
به اخته گی اش فتوا دهند

خواب نبود
بی تاب بود
از قل و زنجیری که به پایش
سنگین شده بود
از آن شماره ای که به گردنش آویزان بود
خفقان گرفته بود

تجاوز !؟
آری !
فاعل کیست
مفعول کیست
چه کسی دفتر مشق های مرا خط می زد ؟
چه کسی گفت :
سحر نزدیک است
خواب را بیدار کن !؟

در جهانی همه کس دیوانه
دل من ,
همنوای کودک معصومش ,
همه شب هذیان گفت ….

لالایی کودک من
خواب باران دیدی !؟
آسمان سخت تر از آنی است
که ببارد باران
تب داری !!

اکبر درویش

به اشتراک بگذارید:

editor

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *