اطلاعات تماس

نوشته شده توسط:

غمگنانه
شعر

غمگنانه

  غمگنانه   چه اندوهگین ، سر را میان دو دست گرفته در درون خود ، به جنگ برخاسته ایم ما ، چگونه می توانیم

تفسیر عدالت
شعر

تفسیر عدالت

  تفسیر عدالت   هر چه خواستند ، گفتند و گفتند و گفتند اما ، تا خواستیم ما بگوئیم دهان بند های آهنی ، بر

خونبها
شعر

خونبها

    خونبها   یادم باشد عاشقی ، بهائی دارد و من ، این بها را با خون می پردازم در راه تو ای عشق

چشم هایت
شعر

چشم هایت

  چشم هایت   چشم هایت آن دو چشم زیبا وسوسه انگیز مرا جادو کرد ومن ، که همیشه دشمن سرسخت وابستگی بودم به چشمان

دوستم داشته باش
شعر

دوستم داشته باش

  دوستم داشته باش   دوستم داشته باش روزها ، زیباتر می شوند و شب ها ، دلنوازتر … دوستم داشته باش فصل ها بهار

سنگ و سگ
شعر

سنگ و سگ

  سنگ و سگ   دردآور است سنگ ها را می بندند و سگ ها را رها می کنند در هجوم سگ های وحشی ،

مرا رخصت چشم تو کافیه
ترانه

مرا رخصت چشم تو کافیه

  مرا رخصت چشم تو کافیه   مرا رخصت چشم تو کافیه که بر هم بریزم زمین و زمان زبر زیر و رو سازم این

من کجا ایستاده بودم
شعر

من کجا ایستاده بودم

  من کجا ایستاده بودم   من کجا ایستاده بودم که باد ، پرپرم کرد !؟ من به زیر خاک جا ماندم مانند دانه ای

با جسم و روحی زخمی
شعر

با جسم و روحی زخمی

  با جسم و روحی زخمی   جسم مرا ، با تمام درد هایش با تمام زخم هایش یادگار مانده از پنج میخی که در

آه ای سیزده سالگی
شعر

آه ای سیزده سالگی

  آه ای سیزده سالگی   آه ، ای سیزده سالگی مگر نحس بودی که مرا از پرورشگاه بیرون انداختند و روانه ی دنیای بزرگی